هلیا!
مُهر از لب باز گرفتی و از سختیهای تهران گفتی... شهری که دوست میداشتی! نگاه کردم و در خانه ات از دلی گفتی که میان ایستگاهها جا مانده است
پرسیدم از آینده و از دوری ات
گفتی نزدیک نخواهم شد که ارتباط، آینده اش را مشخص کند!
مینشینم به وعده آینده ای کاملا مجزا از گذشته...